loading...

کفشدوزبلاگ

اینجا اخبار داغ و روز گذاشته میشن درباره ی لیدی باگ و کت نوار پس ولش نکنید.

بازدید : 454
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 3:37

این قسمت اول داستان جدیدمونه

اسمش هست رز سیاه

من مرینتم... یه دختر معمولی مثل همه‌ی دختر‌های دیگه... با رویا‌ها و ارزو‌های معمولی... خب من دوست دارم طراح مد بشم.... خب ولی فعلا باید درس بخونم ✌...
یه چشممو باز کردم و به ساعت روی میزم که کنار تختم بود نگاه کردم ساعت 7:00 بود بیدار شدم و دستامو بردم بالای سرم و خودمو کش اوردم عینه یک گربه که وقتی بیدار میشه!
من :خب خب یه روز دیگه.... باید برگردم به مدرسه 😒
لباسمو پوشیدم یه شلوار صورتی با یه لباس استین کوتاه سفید با طرح گل‌های صورتی.... این لباس، لباس مورد علاقه ام بود! موهای سرمه‌‌‌ای رنگمو شونه کردم و مثل همیشه خرگوشی بستم و کتاب و دفتر و خودکار و گوشیم رو برداشتم و تو کیفم گذاشتم و بعد دوچرخه‌ی صورتی ملایمم رو برداشتم و سوار شدم و اروم اروم شروع کردم به پدال زدن... به منظره نگاه کردم اوایل اکتبر بود زیاد سرد نبود هنوز درخت‌ها سرسبز بودن یهو به جلو نگاه کردم یه پسره اومد جلو دوچرخه منم هل شدم شروع کردم به زدن زنگ دوچرخه فرمونو کج کردم همین جوری پرت شدم تو باغچه پسره اومد کمکم یه پسر مو ابی و سرمه‌‌‌ای با چشمای ابی با لباس ابی و سفید و شلوار سیاه...
فرد ناشناس :حالتون خوبه خانم....
من :ها؟! اره خوبم ممنون... آم... من باید برم....
فرد ناشناس : ببخشید که اومدم جلو راهت
من :نه بابا! تقصیر خودم بود! باید حواسمو بیشتر جمع کنم...
بعد یه لبخندی زدم که کل دندونام معلوم شد😆 لباسمو تکون دادم بدو بدو رفتم سمت دوچرخه ام دوچرخه ام رو از رو زمین بلند کردم و روش نشستم و شروع کردم به پدال زدن...
تند تند پدال میزدم و زنگ دوچرخه رو میزدم و میگفتم :برید کنار! خیلی ببخشید!!! برید کنار!!!!
و همه میرفتن عقب که رسیدم به مدرسه... دوچرخه ام رو یه جا گذاشتم و بدو بدو رفتم تو کلاس و سر جام نشستم به خودم گفتم:شانس اوردم هنوز معلم نیومده...
الیا رو دستش تکیه داده بود و به در و دیوار نگاه میکرد یه نگاه به من انداخت و گفت :حوصله ام پوکید!
من :خب... من چیکار کنم!؟
الیا :برو وسط برقص! من مگه چی گفتم! دختر توکه همیشه زود میومدی اینبار چرا دیر کردی!؟ من : خب تو راه تصادف کردم
الیا :اوه.... با دوچرخه زدی به درخت؟!
من :نه بابا! خب.... یه پسره اومد وسط جاده منم فرمونو کج کردم مستقیم پرت شدم تو باغچه! 😑
الیا غش غش خندید و گفت:اوه...خودت خوبی؟ پسره رو نکشتی که؟!
من :هر هر هر خیلی خندیدم! نمکدون!
الیا :اووووه... چقدر تو لوسی! بی مزه!
من :خود....
معلم اومد سر کلاس منم دیگه ادامه حرفمو نزدم
کتابامون رو باز کردیم منم به عکسای کتاب نگاه کردم و به فکر فرو رفتم بعد معلم یه توضیح‌هایی داد که من گوش ندادم اخر کلاس از الیا میپرسیدم یهو معلم گفت :خانم دوپن چنگ میشه مطلبی که الان مطرح کردم رو توضیح بدید؟
چشمامو قورباغه‌ای کردم و به الیا نگاه کردم الیا یه چشمک بهم زد و رو کاغذ سریع یه چیز نوشت منم از روی متنش خوندم و معلم هم متوجه نشد که دارم از رو متن میخونم
معلم :خوبه خانم دوپن چنگ حالا میتونید بشینید
یه لبخند کوچولو زدم و سر تکون دادم و نشستم بعد کلاس به حیاط رفتیم منم محکم الیا رو بغل کردم و گفتم :الیا منو نجات دادی!!!!خیلی دوست دارم! 😍
الیا :باشه باشه خفه ام کردی!
نینو کنار ما رو صندلی نشسته بود و آبمیوه اش رو سر میکشید لبشو پاک کرد و کلاه لبه دار قرمزشو عقب داد و گفت : شانس اوردی این معلمه خیلی سخت گیره
زنگ که خورد رفتیم سر کلاس بعد مدرسه هم رفتم دوچرخه ام رو برداشتم و سوارش شدم الیا اومد پیشم و گفت :دختر مجبوری با این دوچرخه این ور و اون ور بری!؟ به بابات بگو با ماشین تو رو بیاره یه وقت تصادف میکنی میمونی رو دستمون حرف گوش کن بچه!
من :نه من همین جوری ترجیح میدم
الیا شونه‌هاشو بالا انداخت و با چشمای قهوه‌‌‌ای اش بهم نگاه کرد و گفت :میل خودته...
بعد کیفشو انداخت رو دوشش موهای قهوه‌‌‌ای اش رو از جلو صورتش کنار داد
من:خب من دیگه برم الیا
الیا یه لبخند زد و گفت :باشه... مراقب باش
بعد منم یه لبخند زدم و اروم شروع به پدال زدن کردم تو راه هم به انری بستنی فروش رسیدم
انری بهم یه بستنی موزی و نعناعی داد
منم بستنی رو گرفتم و یه لیس زدم وگفتم:ممنون انری
انری سر تکون داد و منم دوباره شروع به پدال زدن کردم
به خونه رسیدم دوچرخه رو انداختم تو انباری و رفتم تو اتاق
من:آخ آخ کمرم خشک شد!
کمرمو دو دستی گرفتم رو صندلی ام نشستم بقیه بستنی ام رو خوردم
من :هدف انری از اینکه به من بستنی موزی و نعنایی داد چی بود؟! ولش کن...
بعد رفتم پای چرخ خیاطیم و بقیه‌ی کیف دوشی صورتی خال خالی ام رو دوختم
بعد اینکه دوختم فقط یه بند نیاز داشت که فردا میدوختم... رو تخت ولو شدم و درجا خوابیدم....
خواب بودم که یه دست سرد روی صورتم رو حس کردم

ادامه دارد...

این داستان درباره‌ی ملاقات کردن یه دختر و یه پسره، اما یه داستان عاشقانه نیست.
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی