loading...

کفشدوزبلاگ

اینجا اخبار داغ و روز گذاشته میشن درباره ی لیدی باگ و کت نوار پس ولش نکنید.

بازدید : 495
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 7:38

چشمامو که باز کردم کت نوار روبه روم بود میخواستم جیغ بزنم که محکم دهنمو گرفت که پنجه‌هاش به پوست صورتم رفت و پنجه‌هاش رو صورتم کشید و خون اومد
کت نوار : ساکت هیس من مجبور نیستم بهت جواب پس بدم پس خفه خون بگیر و بزار من خونمو بخورم و برم
دستشو برداشت خشکم زده بود دستمو رو جایی که چنگ زده بود گذاشتم و کت نوار یقه لباسمو با خون سردی درست کرد...
من:ا...
کت نوار :گفتم ساکت شو!
لال مونی گرفتم و آب دهنمو غورت دادم و دستمو از رو صورتم برداشتم
چه کابوس بدی بود آرزو کردم که هرچه زودتر این کابوس تموم بشه!
کت نوار خیلی آروم از پشت اومد سمت گردنم چشمامو محکم بهم بستم و لرزیدم و لبمو گاز گرفتم که تونستم مزه خون رو تو دهنم حس کنم و گردنمو گرفتم
کت نوار دستم رو گرفت و از روی گردنم انداخت پایین و شکممو محکم تر گرفت که سعی نکنم فرار کنم... نفسای سردشو رو گردنم حس میکردم یهو محکم نیشاشو تو گردنم فرو کرد و دهنمو گرفت... اشکم در اومده بود! با صدای گرفته گفتم : تمومش کن! بسه!
ولی گوش نمیداد انگار داشتن روحمو از بدنم جدا میکردن! سرم گیج رفت یهو غش کردم و افتادم کت نوار منو گرفت.... چشمامو باز کردم رو تخت خوابیده بودم و تو دستم یه گل رز سیاه بود به گل نگاه کردم یاد کت نوار افتادم به این طرف و اون طرف نگاه کردم ساعت 4 شب بود دنبال کت نوار گشتم ولی نبود دوباره به گل نگاه کردم چندشم شد و گل رو پرت کردم رو میز... بلند شدم و رو صندلی نشستم دستمو گذاشتم رو سرم و گفتم :چقدر امشب وحشتناک بود... هیچ وقت.... هیچ وقت یادم نمیره!
-باید هم نره...
با ترس برگشتم و به پشت نگاه کردم کت نوار یه لبخند سرد زده بود و گوشه‌ی لبش خونی بود و دست به سینه ایستاده بود و به من نگاه میکرد خشکم زد به چشماش زل زدم.. انگار چشماش آدم رو هیپنوتیزم میکرد... دل و روده ام با هم جا به جا شدن... یه اخم کردم و گل رز سیاه رو برداشتم رفتم جلوش ایستادم گل رو زدم به سینه اش و گفتم : گل نخواستم! خونت رو خوردی حالا برو!
کت نوار گل رو به همراه دستم محکم گرفت و با نگاه سرد بهم نگاه کرد و گفت : این فقط یه تشکره شنیده بودم که شما انسان‌ها تشکر و اینا سرتون نمیشه...
اخم کردم و گفتم : حداقل خون خوار نیستیم و مثل تو بی احساس نیستیم!
کت نوار: خب... اینکه من یه خون آشامم دلیل نمیشه احساسات نداشته باشم
دستمو محکم تر گرفت منم میخواستم دستمو بکشم ولی دستش انگار قفل و زنجیر بود
من : از اینجا برو...
کت نوار : همین حالا میخواستم برم...
دستمو اروم ول کرد و گل تو دستم موند چشمامو برای یه لحظه بستم و وقتی باز کردم کت نوار رفته بود
من : رفت...
به گل نگاه کردم عجیب ترین گلی بود که تاحالا دیده بودم گل رزی سیاه با ساقه‌ی ظریف و برگ‌های کوچیک... انگار روش اکلیل پاشیده بودن ولی گل طبیعی بود بوی سرما و شبنم یخ زده رو میداد عطر گل... مثل عطر بوی خودش بود منو به یاد زمستون مینداخت گل رو توی یه لیوان گذاشتم که داخلش اب بود و به گل خیره شدم...
سرمو گذاشتم رو میز و خوابم برد فردا صبح بیدار شدم صورتمو شستم و به زخم روی صورتم نگاه کردم جای چنگی که کشیده بود رو صورتم مونده بود یه چسب زخم روش زدم که آلیا چیزی نگه چون حوصلشو نداشتم و به گل نگاه کردم یکی از گلبرگاش افتاده بود گل رو بو کردم و کیفمو انداختم رو دوشم و رفتم بیرون و از انباری دوچرخه ام رو در اوردم و سوارش شدم شروع به پدال زدن کردم که به مدرسه رسیدم و بعد گذاشتن دوچرخه یه جا داخل کلاس رفتم سر جام نشستم آلیا عینکشو گذاشت رو دماغش و گفت : صورتت رو چیکار کردی؟
من : با... با دوچرخه زدم به یه درخت!!
آلیا عینکشو داد بالا و گفت :چی بهت بگم از کله شقیت بگم یا از خنگ بازیت!
من : حالا ولش کن یه زخم کوچیکه
آلیا شونه‌هاشو انداخت بالا و گفت : باشه
و با نینو شروع به صحبت کردن کرد منم به بیرون خیره شده و به فکر فرو رفتم : کت. کت نوار... چه اسم جالبی... یا لقب... چرا نقاب داشت!؟ چشمای سبزش انگار آدمو هیپنوتیزم میکرد!... به خودت بیا مرینت! اون یه هیولاعه! یا حتی بد تر! قصد جونتو کرده بود! ولی بسیار جذاب بود گل رز سیاهش منو به یاد اون میندازه...
آلیا :از زمین به مرینت! صدای منو داری؟!
از فکر بیرون اومدم و به الیا نگاه کردم
من:چیه!؟
آلیا : حواست کجاست؟!
من:خب تو فکر بودم!
آلیا :مثلا چه فکری!
من :اگه بهت بگم باور نمیکنی... پس بهت نمیگم! آلیا:بگو!
من:دیشب...
یاد حرفای کت نوار افتادم.مطمئنا کسی باور نمیکرد
آلیا : دیشب چی شد!؟ بگو مردم!
من:آم.... چیزه... تو دستم سوزن رفت
بعد یه لبخند زدم که کل دندونام معلوم شد آلیا عینکشو گذاشت رو نوک دماغش و گفت : مطمئنی وقتی با درخت تصادف کردی سرت به جایی نخورده؟
من: نخیر!...
معلم اومد سر کلاس منم حرفمو غورت دادم! آلیا هم عینکشو داد بالا و منم کتابمو باز کردم و به حرف‌های معلم گوش دادم.

عشق پنهان قسمت یک
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی