وای!لوکا چقدر خوش تیپ کردی .لوکا:ممنون راستی مرینت هم هست؟_آره پسر اون بهترین دوسته آلیاست.
لوکا :سلام به همه سلام مرینت وگونه مرینت رو بوسیدم.اون خیلی سرخ شد.از دیدگاهه مرینت:اون خیلی خوشتیپه و منم بوسید.ای کاش آدرین این کارو میکرد.دیدم آدرین اومد سلام آدرین ._سلام مرینت. آدرین با دیدن لوکا بغل دست مرینت هست حسودیش شد.بعد چند دقیقه آدرین کنار مرینت نشسته بود ولی مرینت فقط داشت با لوکا صحبت میکرد و آدرین حسودیش شد که دید سلیا اومد پیشش. آدرین گفت:سلیا میگم چون تو دانش آموز جدید هستی میخوام باهات صحبت کنم .سلیا گفت فکر کنم به لوکا حسودیت شد درسته؟آدرین:نه بابا حسودی اونم به لوکا!خب آره حسودیم شد. میشه ما هم حرص مرینت رو در بیاریم؟_نچ اصلا آدرین:لطفا_باشه اما یکم.باشه؟آدرین:باشه. میگم من میرم نزدیک مرینت و میگم شمارتو بده!سلیا:چی!!!!ا اصلا آدرین:لطفا !_باشه. آماده شروع . سلیا میشه شمارتو بهم بدی؟_آره . از دیدگاهه مرینت:چی آدرین داره از دختر شماره میگیره .یهو بغض کردم و اشکام در آمد و بلند شدم که برم تو اتاق که آلیا گفت داری گریه میکنی؟گفتم مهم نیست و رفتم تو اتاق و پریدم روی تخت تیکی از کیفم اومد بیرون و گفت گریه نکن که یهو در اتاق باز شد دیدم لوکاست.تیکی سریع قایم شد. لوکا گفت به خاطر آدرین . درسته؟گفتم آره.لوکا با خودش گفت هرجور باشه اون پسره رو میزنم کنار . به مرینت گفت اشکال نداره . و دستهای مرینت رو گرفت و خودش رو نزدیک مرینت آورد .... آدرین که فال گوش بود با عصبانیت دید لوکا میخواد چیکار کنه وارد اتاق شد واز فرصت استفاده کرد و گفت بچهها کیک رو آوردن که از دیدن صحنه الکی خودش رو به چهره تعجب زد و گفت . ادامه این داستان در قسمت بعد
بازدید : 355
دوشنبه 11 آبان 1399 زمان : 11:39